شهید کلاهدوز :
یوسف کلاهدوز در اول دی ماه 1325 در شهر قوچان دیده به جهان گشود. او هنگامی که به مدرسه رفت توانست هوش و استعداد خود را بهتر نمایان کند و همواره مورد تشویق معلمان و مربیان خود قرار داشت. پس از گرفتن دیپلم، وارد مدرسه افسری شد و در دانشکده برای جذب نیروهای مستعد ارتش همواره در تلاش بود.وی مدت 8 سال در لشکر شیراز، فعالیت مذهبی و سیاسی خود را به طور مخفیانه ادامه داد و از طریق واسطه هایی با امام خمینی (ره) ارتباط برقرار کرد و از رهنمودهای معظم له بهره می برد. رکن دوم ارتش- ضد اطلاعات به کلاهدوز مشکوک شده بود و او مورد تعقیب و مراقبت قرار داشت اما با زیرکی، طوری عمل کرد که او را به گارد منتقل کردند.پس از پیروزی انقلاب نقش چشمگیری در تشکیل کمیته های انقلاب اسلامی و تدوین اساسنامه سپاه داشت. وقتی امام پیام داد که حصر آبادان باید شکسته شود، تمام تلاش خود را به کار بست. می گفت: طلسم صدام را باید شکست اگرچه همه ما شهید شویم...او اهل ریا و خودنمایی نبود طوری که حتی نزدیکانش هم تا زمان شهادتش نمی دانستند او قائم مقام سپاه است.
همه رفتارهای شهید کلاهدوز در گرو اسلام و اعتقادات پاکش بود و آلوده زیستن را در قاموس او راهی نبود. چون چشمهای میجوشید به این امید که کویر دلها را به سرسبزی ایمان نوید دهد. راز و نیازهای شبانه، او را چنان ساخته بود که تحتتأثیر زیر و بمهای زمانه رنگ نمیباخت. مظهر وارستگی و تقوی بود و هیچگاه به مفاسد آلوده نمیشد. عاشق ولایت فقیه بود و از هرجا که میتوانست خود را به حبل ولایت متصل میکرد. با اینکه وضعیت شغلی او به گونهای بود که میتوانست سرمایه و ثروت زیادی را کسب کند و زندگی تجملاتی داشته باشد، اما چون ایمان به خدا بر وجودش حکومت میکرد هرگز ثروتی را برای خود نمیخواست.
شهید نامجو :
از نظر ابعاد مذهبی، ایشان هیچ کم و کسری نداشت. مرتب روزه میگرفت و خیلی وقتها نماز شب میخواند. نماز شب او نماز معمولی نبود؛ طوری گریه میکرد که اتاق به لرزه میافتاد. ما گاهی از صدای گریه او بیدار میشدیم.
او هیچ وقت دوست نداشت مرفه زندگی کنیم و از روز اول زندگیمان درمنزل اجارهای زندگی میکردیم. در آن زمان ارتش به پرسنل خانه سازمانی میداد و وقتی من از او خواستم که منزل سازمانی بگیرد، گفت بگذار کسانی که نیاز دارند بگیرند. فامیل خود را با وضع سیاسی مملکت آشنا کرده بود و در زمانی که امام (ره) دستور دادند که شبها مردم به پشتبامها بروند و تکبیر بگویند، او بیمحابا از ایوان منزل تکبیر میگفت. او مرتب در راهپیماییها شرکت میکرد و از هیچ کمکی برای مردم انقلابی دریغ نمیکرد.
خاطره ای از شهید نامجو در کنار امام خامنه ای از زبان همسر شهید
شهید نامجو در کنار حضرت آیت الله خامنهای، مدظله العالی، حدود دو سه ماه متوالی در ستاد عملیات نامنظم فعالیت داشت. در طول این مدت که ما زیر بمب و موشک دایم بودیم، بعضی وقتها تماس تلفنی با ما داشت و جویای احوال ما میشد. یک بار در حین صحبت تلفنی متوجه شدم که صدایش گرفته است. پرسیدم: طوری شده؟ و او با لبخند گفت: چیزی نیست نگران نباش، از دود و آتش است.
و پس از آن پیغام فرستاد که پمادی برایش تهیه و ارسال کنیم. علتش را پرسیدم. گفت، انگشتان پایم زخم شده است.
پرسیدم: چرا؟ گفت: برای اینکه وقت نمیکنم پوتینهایم را از پایم درآورم. چند شب بعد، ناگهان دیدیم شهید نامجو به منزل آمد. از او پرسیدم: چطور شد که به مرخصی آمدی؟ گفت: آقای خامنهای به من امر فرمود: سید دو ، سه شب برو خانه.